حافظ از نگاه دیوانش
بخشی از سخنرانی شهید مطهری درباره حافظ
در زمان ما بیشتر مىخواهند حافظ را از روى دیوان و اشعار و گفته هایش بشناسند.این هم البته راه درستى است،خودش یك راه شناسایى است ، ولى نظر به اینكه در میان همه شعرا- به نظر من اعم از فارسى و عربى،و شاید ابن فارض هم مثل حافظ نباشد-هیچ كس مثل حافظ اینجور نیست كه در شعرش یك دوگانگى ظاهرى مشهود باشد،[لذا شناخت حافظ از راه دیوانش خالى از دشوارى نیست در بعضى از اشعارش یك حالت لاابالىگرى و فسق و فجور و پشت پا زدن به همه سنن و مقدسات،و دم غنیمت شمردن و بىاعتنا به همه چیز بودن منعكس است،و از آن طرف هم اشعارى دارد كه بدون هیچ گونه توجیه و تأویلى مخّ عرفان و مخّ اخلاق است و نقیض اینها، یعنى درست نهى اینها.یك چنین دوگانگى در اشعار حافظ مشهود است،و همین جهت سبب شده كه حافظ در زمان ما به شكلى درآمده است كه احدى نظیر ندارد؛
یعنى آن آدم لذتجوى لذت پرست میخوارهاى كه سروكارش جز با شراب و رباب و چنگ و این حرفها نیست،یعنى یك آدم به اصطلاح امروزیها اپیكورى،در كار خودش از حافظ مدد مىگیرد،و در بسیارى از مجالس و بزمها دیوان حافظ،سومِ شراب و رباب است،كه مىبینید،و از طرف دیگر همین دیوان حافظ در محافل دیگرى همیشه بوده و هنوز هم هست،در محافلى كه افرادى مىآیند مىنشینند، حالت تجرد به خودشان مىگیرند،گناهان خودشان را یاد مىكنند،عبادت مىكنند، حالت ذكر به خودشان مىگیرند،شعرهاى حافظ را مىخوانند،اشك مىریزند و مىگریند،افراد خیلى بزرگى حافظ از سجادهشان جدا نمىشود؛یعنى در بزم آنها سوم شراب و رباب است،و در محفل الهى و روحانى اینها سومِ قرآن و صحیفه سجّادیهاست.اینها دیگر صحبت«به خودبندى»نیست،و من چنین اشخاصى را سراغ دارم.افرادى نظیر مرحوم فیض مثلاً،به حافظ به این چشم و دیده نگاه مىكردند.حالا این چگونه است؟و واقعاً هم اگر ما به اشعار حافظ نگاه كنیم،لااقل در نظر ابتدایى این دوگانگى و دوگونگى را در آن مىبینیم.پس حافظ كیست؟ حالا ما هستیم و مىخواهیم از همین شعرهایش او را بشناسیم،فعلاً ما به تاریخش كار نداریم؛حافظ كیست؟از این شعرهایش مىخواهیم بفهمیم كه او كیست. شناخت یك نفر از روى اثرش،دیوانش،كارى است منطقى،یعنى دیوانش را باید تحلیل كرد،حالا ممكن هم هست احیاناً كسى برسد به جایى كه آخرش نتواند او را بشناسد،ولى بالاخره اقدام به این كار،كارى است عملى،بعد ببینیم به نتیجه مىرسیم یا نمىرسیم.اگر نرسیدیم كه نرسیدیم،ولى اگر رسیدیم راه،راه صحیحى است،راه تحلیل دیوان و اثر یك شاعر. در مورد حافظ،فرضیههاى زیادى هست.ما باید این فرضیهها را یك یك بیان كنیم،بعد هریك از آنها را با قرائن موجود تطبیق بدهیم،ببینیم قرائن همین دیوان حافظ با آن تطبیق مىكند یا تطبیق نمىكند،و احیاناً قرائن تاریخى هم ممكن است در بعضى موارد به كمك ما بیاید،درست مثل همین كه علماى امروزى در مسائل طبیعى،اول یك فرضیهاى در ذهنشان برق مىزند،به اصطلاحْ این مرحله تئورى است،بعد مىآورند در مرحله پراتیك و عمل،ببینند این فرضیه با واقع انطباق پیدا مىكند یا نمىكند.
فرضیه اول درباره حافظ:حافظ صرفاً یك هنرمند است
اولین فرضیه درباره دیوان حافظ این است كه حافظ در دیوانش صرفاً یك شاعر است به تمام معنى كلمه شعر و شاعر،یعنى یك هنرمند است؛حافظ در دیوان خودش هیچ هدفى نداشته جز اینكه مىخواسته است یك شاهكار هنرى به وجود بیاورد.هنرمند وقتى كه مىخواهد یك شاهكار هنرى به وجود بیاورد تمام همتش این است كه از چه موادى و براى چه هدفى یك شاهكارِ بهتر مىشود به وجود آورد.او دیگر لازم نیست به آن ماده اعتقاد داشته باشد،[نگاه مىكند]چه به درد كارش مىخورد.یك مجسمه ساز هدفش این است كه یك مجسمه عالى بسازد، آنگاه دنبال سوژه مىگردد.چه براى سوژه خوب است؟و از چه مادهاى مىشود ساخت؟با گچ بهتر مىشود ساخت یا با فلز و یا با سنگ؟در مدرسهء سپهسالار شخصى به نام بهلول هست،بهلول معروف.براى این نقاشها بهترین سوژه این جناب بهلول است،خیلى قیافه خوبى است كه نقاشىاش را بخواهند بكشند یا مجسمهاش را بخواهند بریزند.حالا اگر كسى بیاید مجسمه بهلول را بریزد،آیا این علامت ارادت فوق العادهاى است كه به بهلول دارد؟نه،هنرمند دنبال سوژه و موضوع مىگردد كه هنر خودش را به بهترین وجهى ظاهر كند. شعر،خودش هنر است.ارسطو هم شعر را اول جزو منطق نشمرده بود،خطابه و شعر از«صناعات خمس»را جزو فنون یعنى جزو هنرها آورد،منتها بعد گفتند همه اینها جزو هنرهاست،هم علم است هم هنر،و لهذا اسم«صناعات خمس»گذاشتند، اینها صنعت است و هنر.در اینكه حافظ فوق العاده هنرمند است و شاعر به تمام معنى كلمه،یعنى از نظر هنرى به تمام معنى كلمه شاعر است،و یك هنرمند فوق العاده مقتدر است،احدى بحث ندارد.این فرضیه مىگوید حافظ یك هنرمند است و دیوان شعر او را هم از نظر محتوا نباید جدى گرفت،هیچ جایش را،نه آنجایى كه دم از مىو معشوق و این حرفها مىزند و نه آنجایى كه دم از خدا و عرفان و سلوك مىزند،هردو براى حافظ سوژه هستند و بس،او بابایى بوده هنرمند،و هنرمند عاشق هنرش است و دنبال سوژه مىگردد،خصوصاً كه از قدیم گفتهاند:«اَحْسَنُ الشِّعْرِ اَكْذَبُهُ».اصلاً شعر با دروغ درست شده.آن شعرى هم كه قرآن نهى مىكند و پیغمبر فرمود:«لَئَنْ یُمْلَأَ بَطْنُ الرَّجُلِ قَیْحاً خَیْرٌ مِنْ اَنْ یُمْلَأَ شِعْراً»همین
342
شعرى است كه محتوایش تخیل محض باشد.بعد هم فرمود:«اِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً»1بعضى اشعار هم حكمت است.ولى اساس شعر[تخیل است در منطق هم شعر را به عنوان یك موضوع تخیل و یك امر تخیلى[مىشناسند،]یعنى به نظم كار ندارند،كه حالا خودش تعریف خاصى دارد. اگر اینجور باشد،از دیوان حافظ چیزى راجع به شخصیت حافظ نمىشود استنباط كرد. داستانى نقل مىكنند كه فرزدق یك وقتى در ضمن اشعارش این شعر را گفت:
فَبِتْنَ بِجانِبَىِّ مُصَرَّعاتٌوَ بِتُّ اَفَضُّ اَغْلاقَ الْخِتامِ2
. دارد وصف مىكند یك عده زنهایى را كه با آنها بسر مىبرده.خلیفه وقت گفت:تو در این شعرها اقرار به زنا كردهاى،باید حد بر تو جارى شود(چون مىگوید این جماعت نسوان در دو طرف من راحت خوابیده بودند،كار من هم تا صبح جز قفل بسته باز كردن چیز دیگرى نبود.)فرزدق گفت:«اِنَّ كِتابَ اللََّهِ یَدْرَءُ عَنَّا الْحَدَّ»قرآن حد را از من برداشته.گفت:چطور؟گفت:خداوند متعال مىفرماید:وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُنَ.اَ لَمْ تَرَ اَ نَّهُمْ فى كُلِّ وادٍ یَهیمونَ.وَ اَ نَّهُمْ یَقولونَ ما لا یَفْعَلونَ3كار شاعر این است كه كارِ نكرده را توصیف كند4.به خود حافظ هم چنین اعتراضاتى كردهاند. مىگویند حافظ گفت:
اگر آن ترك شیرازى به دست آرد دل ما رابه خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
این فقط در منطق یك شعر درست است كه یك شاعر آسمان جُل بگوید:«به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را».امیرتیمور به او گفت:این حرفها چیست كه مىگویى؟من این همه جان كندهام تا سمرقند و بخارا را فتح كردهام،تو به یك خال سیاه مىبخشى؟گفت:این همه بخشش كردهام كه حالا چیزى ندارم و اینجور جلنبر هستم!البته این افسانه است كه به او نسبت مىدهند؛مىگویند با امیرتیمور ملاقات نكرده.
1 بحارالانوار،ج 97/ص 092
2 دیوان فرزدق،ج 2/ص 638،چاپ و تحقیق عبداللََّه الصاوى،قاهره 6391.
3 شعرا/422-622
4 كشكولشیخ بهایى،ج 4/ص 9
343
زبان،زبان شعر است و زبان،زبان هنرمند است. یك داستان واقعى مطیع الدولهء حجازى در كتابآینه1نقل مىكند كه یك بیچارهاى كه آثار شاعر بلژیكى2را خوانده بود و مجذوب تخیلات لطیف و انسانى و اخلاقى او شده بود3،از فلان كشور بار سفر بست كه برود به ملاقات او. رفت ملاقات كند،یك خانم سكرترى داشت،گفت او ملاقات نمىدهد.گفت من از راه دور آمدهام،چندین كشور را طى كردهام،مىخواهم چند دقیقه استاد را زیارت كنم.هرچه این زن بدبخت گفت آقا برگرد،وقت ندارد،دید نمىشود(آن زن مىدانست چه خبر است).تا آخر از بس او اصرار كرد،هرجور بود یك وقتى برایش گرفت.آن شخص مىگوید كه رفتم،تا در اتاق را باز كردم یك وقت دیدم یك آدم بدتركیب بدهیكلى با اخمهاى درهم كشیده آمد بیرون و گفت از جان من چه مىخواهى؟!برو گم شو!و از این حرفها؛عكس تمام آن چیزهایى كه من در آثارش خوانده بودم.مات و مبهوت ماندم.بعد آمدم به آن زن گفتم:این همان است كه این همه آثار مىنویسد؟!گفت:بله.گفتم:همان است كه این همه چیزهاى خوب و زیبا نوشته است؟!گفت:بله.گفتم:من كه باور نمىكنم.آن زن انگشترش را درآورد،گفت:این انگشتر من چگونه انگشترى است؟خیلى زیباست؟گفتم:بله. گفت:آیا چون این خیلى زیباست،دلیل بر این است كه انگشترساز هم خیلى زیباست؟گفتم:نه.گفت:آخر این هنر است،ممكن است او خیلى آدم بدتركیب بداخلاقى باشد از هرجهت،ولى این هنر را هم دارد كه انگشتر زیبا مىسازد. نویسنده فقط هنرمند است،هنرش این است كه یك اثر زیبایى خلق كند،این كه دلیل نمىشود كه خودش زیبا باشد،تو اشتباه كردهاى. عدهاى درباره حافظ چنین اعتقادى دارند. این مطلب را نمىشود با دلیل و برهان رد كرد.معنایش این است كه ظاهر كلام حافظ در هیچ مقولهاى حجت نیست.این را نمىشود قبول كرد،البته نمىشود هم رد
كرد؛با دلیل و برهان نمىشود رد كرد،ولى كسى هم كه آشنا با دیوان حافظ باشد نمىتواند این حرف را قبول كند كه آن اشعار عرفانى حافظ را یك شاعر كه صرفاً هنرمند بوده و اساساً واقف به رموز عرفان و سیر و سلوك و معنویت و اینها نبوده [سروده است]و او توانسته چنین اثر جاویدانى خلق كند كه بعد از هفتصدسال اشكها را در خلوتهاى شب جارى كند. عرض كردم این،برهان نیست،ولى براى خود من شخصاً هیچ وقت چنین چیزى قابل قبول نیست.دلیلش هم این است كه امروز چرا حافظى به وجود نمىآید؟آیا دیگر قریحهها خشك شد،كه حافظى نباشد،سعدىاى نباشد، جامىاى نباشد؟دلیل ندارد قریحهها خشك شده باشد؛روحها در مسیر دیگرى است،یعنى روح حافظ دیگر وجود ندارد كه اثرى مثل حافظ و حتى مثل جامى به وجود نمىآید.این دیگر یك امر شخصى است و«اَلْمَرْءُ مَخْبُوٌّ تَحْتَ لِسانِهِ»در اینجا كاملاً مشهود است؛همانطور كه خود قرآن كریم-كه گفتیم عدهاى حافظ را سومِ قرآن و صحیفه قرار مىدهند از نظر مناجاتها و راز و نیازهاشان-اثر خودش را در دنیا روى زیبایىاش دارد،ولى یك زیبایىاى كه از یك افق مافوق بشرى برخاسته،و چقدر قرآن روى این موضوع تكیه مىكند!اعجاز قرآن این است. وَ اِذا سَمِعوا ما اُنْزِلَ اِلَى الرَّسولِ تَرىََ اَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الْحَقِ1. اِنَّمَا الْمُؤْمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُكِرَ اللََّهُ وَجِلَتْ قُلوبُهُمْ وَ اِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ََ ایاتُهُ زادَتْهُمْ ایماناً وَ عَلىََ رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلونَ2. اِذا ذُكِرَ اللََّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلوبُ الَّذینَ لایُؤْمِنونَ بِالْاََخِرَةِ3. اَللََّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَدیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ4.
این دیگر یك امر ساختگى نبود.پیغمبر اگر یك هنرمند مىبود نمىتوانست چنین كارى را خلق كند.امام زین العابدین اگر فقط یك هنرمند مىبود،محال بود اثر جاویدى مثلصحیفهخلق كند.یك هنرمند هرچه فصیح باشد،هرچه بلیغ باشد، محال است بتواند دعاى كمیل خلق كند.به عقیده من:و همینطور یك آدمى كه روحش روح سوخته و عرفان نباشد،خودش متأثر نباشد،امكان ندارد كه یك چنین آدم بىخاصیت-نمىخواهم بگویم یك آدم فاسق فاجر،نه،یك آدم عادى، یك ملاى معمولى،یك مدرسشرح مطالع1و استادكشّافو از این حرفها-غزلى در این حد بگوید:
طفیل هستى عشقاند آدمى و پرىارادتى بنما تا سعادتى ببرى
بكوش خواجه و از عشق بىنصیب مباش كه بنده را نخرد كس به عیب بىهنرى
مىصبوح و شكر خواب صبحدم تا چندبه عذر نیم شبى كوش و گریه سحرى
تا آخرش،كه یكى از آن برازنده ترین غزلیات حافظ است.چنین چیزى امكان ندارد،اینها حرف مفت است.ولى عرض كردم كسى بخواهد با دلیل و برهان بگوید چنین چیزى نیست،[مشكل است بعلاوه با این همه صراحتى كه این مرد دارد مىگوید،دیگر نمىشود كارى كرد.این یك فرضیه. خوشبختانه این فرضیه امروز در زمان ما طرفدار ندارد كه ما خیلى بخواهیم یقه براى آن پاره كنیم.امروز نمىگویند كه حافظ یك هنرمند محض بوده.از بعضى گفتههاى همین آقاى انجوى شیرازى این حرف برمىآید كه حافظ یك مردى بود كه از زمان خودش رنجیده بود و چون از عصر خودش و مردم و محیطش رنجیده بود به هنر خودش پناه آورده بود؛ولى او هم به این شدت نمىخواهد این حرف را بزند.
تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان